تعداد بازدید : 127972
تعداد نوشته ها : 58
تعداد نظرات : 162
من تمام هستی ام را در نبرد با سرنوشت در تهاجم با زمان آتش زدم، کشتم
من بهار عشق را دیدم ولی باور نکردم، یک کلام در جزوه هایم هیچ ننوشتم
من ز مقصدها پی مقصودهای پوچ افتادم تا تمام خوبها رفتند و خوبی ماند در یادم
من به عشق منتظر بودن همه صبر و قرارم رفت، بهارم رفت، عشقم مرد، یارم رفت
siavash
دیگه رو خاک وجودم نه گلی هست نه درختی
لحظه های بی تو بودن میگذره اما به سختی
دل تنها وغریبم داره این گوشه میمیره
ولی حتی وقت مردن باز سراغتو میگیره
siavash