مولامه دوسش دارم
با هر که سخن گفتم در خود گره ای گم بود
چون کرم شبان تابان می تابی و می تابم
بر هر که نظر کردم گریان و پریشان بود
چون ابر سبک بالان می باری و می بارم
من درد محبت را هرگز به تو نسپردم
این عقده دیرین را می دانی و می دانم
بر مرثیه ام بنگر نقش رخ خود بینی
این قصه غمگین را می خوانی و می خوانم
siavash
برای شنیدن تو که هیچ وقت برام حرفی نداری
باید بمونم اینجا شاید یه روز بیای ببینی
تموم روزها مثل هم مثل همیشه
صدای قشنگت همه جا شنیده میشه
اما خودت که نیستی ببینی همش عذابه
مثل سرابه وقتی میخوام دیگه نیستی
نیستی که ببینی اشکهام دیگه نمیتونن نریزن
بمونن
بسازن
نمیرن
siavash
siavash